دست در دست
ديوانه مي شوي وقتي عاشق چشماني مي شوي که نگاهش را از تو دريغ مي کند
وقتي بيمار لبخند کسي هستي که هرگز به تو نمي خندد
جز ديوانگي چاره اي نيست بانو
بيا گيسو پريشان کن تا من به عطر گيسوي تو به جاي از دنيا تبعيد شوم
شايد از اين ديوانگي وارهم بانو
بانو نه رد مي شوي نه مي ماني
بانو من را به چه ديوانه کرده اي؟
به کدام حبس عبد بانو مرا مي خواني؟
بانو راستي...
راستي شما اين همه ديوانه را مي خواهيد چکار؟
ديوانه مي شوي وقتي عاشق مي شوي
عاشق دستاني که گرمايش را لمس نمي کني
ديوانه مي شوي....!!!!!؟؟؟؟